کد مطلب:152113 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:286

امام حسین فرمود: ما خانواده را به مادیات و دنیا نفروشید
این قضیه توسط خطیب محترم، آقای حاج سید عبدالله تقوی نقل شده است:

چندین سال است كه در تهران در مجالس و محافل حسینی منبر می روم و افتخار نوكری جد مظلومم امام حسین علیه السلام را دارم.

یكی از شبها كه حدود ساعت نه، پس از تمام شدن منبر به منزل برگشتم، تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم، دیدم یكی از دوستان است. ایشان فرمود: فلان شخصی بازاری به رحمت خدا رفته است و فردا بعد از ظهر در فلان مسجد، مجلس ترحیم او برگزار می شود؛ من شما را جهت سخنرانی در مجلس ختم آن مرحوم، به فرزندانش معرفی كرده ام. سر ساعت سه بعدازظهر در آنجا حاضر باشید.

در همان حال به یادم آمدم كه روز گذشته، در مجلسی، روضه ی ماهیانه ی خانگی خواندم و خانمی در آن مجلس با التماس به من گفتند: «فردا عصر، در همین ساعت به منزل ما تشریف بیاورید، من حاجتی دارم و نذر كرده ام سفره ی حضرت رقیه خاتون


سلام الله علیها بیندازم و شما باید روضه توسل به حضرت رقیه علیهاالسلام بخوانید.» من به آن خانم قول دادم كه سر ساعت موعود به منزل آنها بروم.

به هر حال به دوستم گفتم: «من برای فردا قول داده ام كه در منزلی روضه ی حضرت رقیه سلام الله علیها بخوانم.» دوستم گفت: ای آقا! من خواستم به شما خدمتی كرده باشم، شما چه فكر می كنید؟!

در این هنگام، بنده با خود فكر كردم كه باید چندین مجلس روضه حضرت رقیه و حضرت علی اصغر علیهماالسلام بخوانم، تا سی تومان پول به من بدهند! اكنون این تاجر سرمایه دار فوت شده است و برای سخنرانی در مجلس او، پول زیادی می دهند. به هر حال از رفتن به منزل آن زن منصرف شدم و برای مجلس ختم قول دادم.

هنگامی كه به خواب رفتم، در عالم رؤیا دیدم، در خیابان، در سر نبش همان كوچه ای كه دیروز در آنجا روضه خوانده بودم، یك سید نورانی ایستاده بود و دست یك دختر سه ساله ای را هم در دست داشت. با هم سلام و تعارف كردیم و من از ایشان پرسیدم: نام شریفتان چیست و در كجای تهران سكونت دارید؟ ایشان پاسخ داد: «من در همه ی مجالس سوگواری خودم حاضر می شوم و این دختر هم دختر سه ساله ی من رقیه است. شما، ما خانواده را به مادیات و دنیا نفروشید. چرا این زن را پس از آنكه به وی قول دادید كه در منزلش روضه بخوانید، چشم انتظار گذاشتید؟ چرا به خاطر اینكه آن حاجی بازاری كه فوت شد وراثش پول بیشتری به تو می دهند، می خواهی خلف وعده بكنی؟! و بنا كردند به شدت گریه كردن و با آن دختر به سمت همان خانه ای كه آن زن منتظر من بود، رفتند.

من بیدار شدم وبه دوستم تلفن كردم. حدود ساعت 2 بعد از نصف شب بود. با گریه به او گفتم: فلانی، فردا برای مجلس ترحیم آن حاجی، منتظر من نباشد، كه به


هیچ وجهی نخواهم آمد. فردا نیز سر ساعت به منزل آن خانم رفتم و مصیبت حضرت رقیه خاتون علیهاالسلام را خواندم و این قضیه را هم روی منبر گفتم. هم خودم و هم مستمعین، شدیدا منقلب گشتیم و گریه ی بی سابقه ای بر ما حاكم شد، به طوری كه بعد از ختم روضه هم، باز همگی به شدت گریه می كردیم و بوی عطر خوشی فضای خانه را فراگرفته بود و من تا به حال چنین حالی در خود ندیده بودم. [1] .


[1] ستاره ي درخشان شام، ص 277.